محل تبلیغات شما



هو

 

 

راستش دلم برای قبادهای این دنیا خیلی میسوزد. البته شهرزاد ها و فرهادها کم تلخی نمیچشند، اما این کمترین هزینه عشق است. عاشقان محکوم به سوختنند. و مگر عشق معنایی جز سوختن دارد؟ وصال اخرین مرحله این بازی است و تو اگر نسوخته باشی وصال چه معنایی دارد؟

اما مشکل قبادها نسوختن نیست. مشکل اصلی، بازی بی پایان است. بازی دو سر باخت. بازی قبادها برخلاف فرهادها پایانی ندارد. قبادها جور دیگری میسوزند. اتشی که زیرشان گر گرفته است جنس دیگری دارد. انها میسوزند چون معشوقشان عاشق دیگریست. فرهادها اگرچه دور اما نزدیک و قبادها اگرچه نزدیک اما دورند. قباد قصه فرهاد مشکلش این بود که کمی جریح شده بود وگرنه او هم مثل دیگر قبادها تاریخ مظلوم ترین است والبته تنهاترین!

****************************************

پ.ن: من اما به داستان خودم می اندیشم. به این که هنوز نسوخته ام و نمیدانم قرار است چگونه بسوزم. راستش به گمانم پدرام ها از قبادها هم مظلو ترند، چه اینکه انها در دنیای نیستی ها سیر میکنند و هرلحظه ارزوی حیات دارند. حیاتی که عشق میسازد. راستی، اصلا مگر حیات دیگری هم داریم؟!

القصه اینکه پدرام سخت از نسوختن میترسد.

25/12/98

بعد از تحریر >>> من اصلا اهل سریال نیستم مخصوصا اگر طولانی باشد و مخصوصا تر اگر عاشقانه! این شهرزاد را  هم کرونا مجبورم کرد ببینم. به روش خودم دیدم. کل فیلم را شاید در طول 7 یا 8 ساعت.  فعلا  کاری به نقدهای ی که خیلی هایش هم درست است ندارم. میخواهم از زیبایی انچه دیدم بگویم. فیلنامه عالی داستان عالی تر. بازی شهرزاد عالی بازی قباد عالی تر. اگر قلبتان ضعیف نیست ببینید.


باسمه تعالی

هو

الحمدلله؛ گاهی هم در این روزگار که همه چیز باهم مخلوط شده است و این معجون سردرگمی را برای بشر ساخته است، نقاب از چهره باطل، ی، می افتد!

 

پ.ن: خودم را میگویم. گاهی انقدر گیج و سردرگم از هیاهوی در هیاهو میشوم که دعوای ناتمام حق و باطل را فراموش میکنم.

پ.ن": این روزها که لنین و لینکنل و داستایوفسکی و هگل و نیچه و کنفسیوس و البغدادی و ترامپ و کیم سر یک سفره توی مغزم نشسته اند، یک عکس، یک دنیا مفهوم را  یاداوری میکند!

 

*امروز در خان یونس، با یک بلدوزر یک فلسطینی را له کردند! 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معلم شلمچــــه چهـــــاربـــــــرج